800
۲
مادر شهید مدافع حرم «علیزاده حسینی»؛

افتخار می کنم که فرزندم فدایی حضرت زینب (س) شد

«آمنه نظری» مادر فرمانده مدافع حرم شهید «علیزاده حسینی» گفت: بزرگترین اقتخارم این است که فرزندم را فدایی حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) کردم. حضرت علی اکبر هم جوان بود که فدایی امام حسین (ع) شد.
بببب
بببب
به گزارش شستون به نقل از دفاع پرس از کرمان، شهید «علیزاده حسینی» از فرماندهان جوان لشکر فاطمیون بود که در نبرد با تروریست های تکفیری در استان «حماه» سوریه به فیض شهادت نائل آمد و سی و دومین شهید مدافع حرم استان کرمان شد.

خبرنگار دفاع پرس در کرمان به گفتگو با «آمنه نظری» مادر شهید «علیزاده حسینی» نشسته است که ماحصل این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:  
من آمنه نظری مادر شهید «علیزاده حسینی»، در سن 15 سالگی ازدواج کردم و یک سال بعد فرزندم علی به دنیا آمد. علی فرزند اول ما بسیار آرام و نترس بود، هر چی از علی بگویم کم گفتم، علی برای حضرت زینب (س) جان می داد. وی در حالی که قاب عکس فرزندش را نوازش می کرد، گفت: 
من یک مادر داغ دیده‌ام که جوانش را از دست داده است. دلم می سوزد، یک سال بود که همسری عقد کرده بود و می خواست عروسی بگیرد.
 افتخار می کنم فرزندم، فدایی حضرت زینب(س) شد بزرگترین اقتخارم این است که فرزندم را فدایی حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) کردم. حضرت علی اکبر هم جوان بود که فدایی امام حسین (ع) شد.
مادر باز بی تابی می‌کند و می‌گوید:
من دو سال است که فرزندم را ندیدم و تلفنی با علی صحبت و درد دل می‌کردم و برای رفع دلتنگی‌هایم عکس او را می بوسیدم. حالا بعد از دو سال خداوند خواست من و علی این طور همدیگر را ملاقات کنیم.
افتخار می کنم فرزندم، فدایی حضرت زینب(س) شد وی ادامه می دهد: ما نمی‌دانستیم فرزندم با اینکه 20 سال بیشتر نداشت فرمانده گردان در لشکر فاطمیون شده است. یک بار گفتم: «مادر آن جلوها نرو». گفت: «مادر من فرمانده هستم». این اواخر متوجه شدیم که فرمانده گردان است.
علی نمازش همیشه سروقت بود. علی من نماز قضا نداشت. او همیشه خندان و شوخ طبع بود.
آمنه نظری از علی می خواست که شفاعتش کند و در حالی که قطرات اشک بر روی قاب عکس علی می ریخت. می گفت:
مادر خوشا به سعادتت. روز محشر دست ما را هم بگیر و شفاعتمان کن.  
آخرین مکالمه تلفنی فاطمه سلطانی با همسرش
 
«فاطمه سلطانی» همسر شهید «علیزاده حسینی» نیز در گفتگو با دفاع پرس گفت: آخرین مکالمه تلفنی که با هم داشتیم حالش خیلی بد بود و گفت من حالم زیاد خوب نیست. اگر قسمت شد دوباره با هم صحبت می‌کنیم. خداحافظی کرد و تلفن قطع شد. تا شب صبر کردم. دیدم خبری از علی نیست. فردا برادرش خبر داد علی شهید شده است.
علی همیشه هر وقت می خواست اعزام شود، می گفت: «زود برمی گردم». اما این دفعه آخر به من گفت: «اگر زنده ماندم برمی گردم». این جمله را هیچ وقت نمی گفت، تا زمانی که خود احساس کرد که رفتنی است.
 
انتهای پیام/
دوشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۲
کد مطلب: 6535
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *