به گزارش
شستون، فروپاشی دیوار برلین در نوامبر 1989، همزمان با آغاز فروپاشی بلوک شرق و واگذاری گام به گام حوزه مسیحیت اُرتدکس شرق اروپا به جهان لیبرال ـ سرمایه داری غرب بود. سازمان پیمان آتلانتیک شمالی ناتو از آغاز دهه نود ائتلافهای نظامیاش را به سمت اروپای شرقی تا به امروز گسترش داده است. این توسعه ی ناتو در شرق اروپا در دهه نود موازی با بازسازی داخلی روسیه برای تدوین یک هویت جدید بعد از دوران کمونیست بود.
بعد از عضویت مجارستان، لهستان و جمهوری چک در سال 1999 در ناتو، سال 2004 شش کشور کوچک اروپایی شرقی به عضویت ناتو در میآیند. عضویت آلبانی و کرواسی در سال 2009 در واقع هشدار فتح کامل اروپای شرقی را به روسیه در حال احیا داد. فتح هر کشور اروپایی شرقی برای روسیه عملا به معنای نزدیک شدن پایگاههای موشکی آمریکا به مرزهایش است. اولین بار در سال 2007 ولادیمیر پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ توسعه ناتو در شرق اروپا را به عنوان خطر امنیتی برای روسیه مطرح کرد.
اما جرقه تقابل روسیه با ناتو را میتواند کودتا و شورشهای سال 2014 در شهر کییف دانست که در قالب آن رییس جمهور قانونی و طرفدار روسیه اوکراین، ویکتور یانوکوویچ از قدرت برکنار و به روسیه متواری میشود. این همان نقطهای است که هشدار هم مرز شدن ناتو با روسیه را به مقامات کرملین میدهد. بنابراین بلافاصله با آغاز این بحران، روسهای شرق اوکراین بر علیه حکومت جدید طرفدار غرب شورش و ادعای استقلال با حمایت مالی و لجستیکی روسیه میکنند. حکومت بر آمده از شورش در کییف هم که ملغمهای از لیبرالیسم و فاشیست اوکراینی است، مورد حمایت اتحادیه اروپا و غرب قرار میگیرد. در همین چارچوب در مارس 2014 روسیه بلافاصله جزیره کریمه اوکراین را اشغال و به خاک خود الصاق میکند. تنش و جنگ داخلی در منطقه دونباس در شرق اوکراین در واقع یکی از نقاط کانونی درگیری بلوک جهان لیبرال ـ سرمایهدار غرب با روسیه در کنار جنگ شهروندی در سوریه است. چرا که در منطقه غرب آسیا ناتو و آمریکا از زمان پایان جنگ سرد، حوزه منافعشان را گسترش دادهاند و تقریبا همه کشورهای منطقه جز ایران به نحوی تحت نظارت و کنترل امنیتی ناتو و شریک صهیونیستیاش در منطقه هستند.
اما فراتر از تقابل نظامی روسیه با اتحادیه ی اروپا در قالب جنگ داخلی اوکراین و رقابتهای تسلیحاتی میان روسیه و ناتو، مسکو در چند سال اخیر به فعالیتهای سیاسی و تبلیغاتیاش بر علیه نظامهای سیاسی غرب سرعت بخشیده است. روسیه برای به چالش کشیدن غرب در قالب فعالیت اندیشکدههای سیاسیاش، مثل اندیشکده کاتهون «Katehon»، مبنای نظری را برساخته است که سنگ بنای استراتژی کرملین برای سیاست خارجی روسیه جدید برای مقابله با غرب میباشند.
محور اصلی نظریهپردازی روسها در حوزه سیاست خارجی تکیه بر اندیشه جهان چند قطبی در قالب پروژه اوراسیای جدید است که در برابر جهان تک قطبی سرمایهداری غرب یعنی «One Word» قرار دارد. مبنای اصلی نظریه جهان چند قطبی پذیرش اصل چند فرهنگی بودن جهان میباشد که حاکمیت یک نظام ارزشی جهانی را پوچ قلمداد میکند. بر مبنای این نظریه، روسیه و اروپای شرقی حوزه فرهنگ مسیحیت اُرتدکس می باشند که حلقه واسط میان سرزمین اروپا غربی یعنی تمدن غرب و سرزمین آسیای غربی یعنی تمدن اسلامی است.
در همین قالب، روسها غرب را نه در چارچوب ارزشهای فرا مرزی نظام سرمایهداری یعنی لیبرالیسم و حقوق بشر، بلکه در قالب ارزشهای منطقهای از دست رفته آنها و ارزشهای ملی ـ مذهبی یعنی اسطورههای تاریخی و مسیحیت باز تعریف میکنند. به معنای دیگر با تکیه بر اندیشه جهان چند قطبی، روسها به مردم بومی در اروپای غربی پیام احترام به هویت از دست رفته آنها تحت حاکمیت نظام سرمایهداری فرامرزی را میدهند. اهمیت این نکته به بحرانهای مهاجرت، خطر تروریسم در غرب و گسترش فقر در اروپا بر می گردد که روس ها از این اندیشه جهان چند قطبی به عنوان اهرمی تبلیغاتی برای نجات اروپای غربی توسط کرملین استفاده می کنند. در همین قالب، رسانههای روسی یعنی راشاتودی و اسپوتنیک که به عنوان خطر امنیتی توسط اتحادیه اروپا شناخته شدهاند؛ نقش مهمی را در اروپا برای ارائه سیاست خارجی روسیه جدید و تمدن نو پای مسیحیت اُرتدکس بازی می کنند. همین کافی که در 23 نوامبر سال قبل میلادی اتحادیه اروپا با اکثریت قاطع، قطعنامهای را بر علیه رسانههای روسی تصویب کرد. در این قطعنامه رسانههای روسی متهم شدهاند که اخبار و اطلاعات جعلی به مخاطبان اروپایی منتقل میکنند.
در این چارچوب حلقه فکری حول ولادیمیر پوتین که در قالب احیای روسیه تزاری و ملی گرا نظریه پردازی میکنند؛ نقش بسیار تعیین کنندهای را بازی می کند. الکساندر دوگین «Dugin» استاد علم سیاست دانشگاه مسکو و مشاور فکری پوتین به همراه اولیگارش ثروتمند و مذهبی روس کنستانتین مالفیو «Malofejew» از بازیگران اصلی صحنه جنگ فرهنگی بر علیه غرب سکولار هستند. دوگین از یک طرف نظریه جهان چند قطبی و احیای ملیگرایی روسی را مبنای نظریهپردازی سیاسی اش قرار داده است و مالفیو از طرف دیگر با حمایتهای مالیاش در جهت احیای کلیسای اُرتدکس در روسیه و شرق اروپا، نظام سرمایهداری و مادیگرای اروپای غربی را که از منظر او در قالب فرهنگ همجنسگرایی و فمنیست باز تعریف می شود را مورد نقد و تحلیل قرار میدهد.
در همین قالب جریانهای راست جدید در اروپا مخاطبان اصلی تیم فکری کرملین برای دعوت به مسکو و برگزاری سمینار در باب آینده اروپا هستند. احزاب راست جدید در اروپای غربی: حزب آلترناتیو برای آلمان، حزب جبهه ملی فرانسه و حزب آزادی اتریش، ارتباطات پشت پرده پیچیدهای را با کرملین در قالب برگزاری سمینارها و ملاقاتهای خصوصی دارند که از حمایتهای مالی تا مشاورههای تشکیلاتی را شامل میشود. شاید نقطه اوج ارتباطات روسیه با جریانهای راست جدید در اروپا را میتوان ملاقات آقای پوتین با مارین لوپن در چند هفته قبل از انتخابات ریاست جمهوری فرانسه دانست که در آن رسما پوتین از احزاب مخالف اتحادیه ی اروپا و ناتو حمایت آشکار کرد.
در حالی که کلیسای پروتستان و کاتولیک اروپای غربی در قالب پروسه عصر روشنگری اساسا قلب ماهیت و عاری از روح دینی شدهاند، کلیسای اًرتدکس و ملیگرایی روسی برای راستهای اروپا به یک الگو تبدیل شده است. در همین باب مهاجرتهای میلیونی از آفریقا و کشورهای عربی منطقه غرب آسیا از گذرگاههای لیبی و سوریه به رشد اسلامستیزی در اروپای غربی دامن زده است که این مسئله خود اهمیت روسیه را برای جریان های ملی گرا افزایش داده است. چراکه اروپای کاملا دین زدایی شده و چند فرهنگی شده توان مقابله با یک فرهنگ دینی زنده که از طریق مهاجرت منتقل شده است را ندارد. این مسئله در واقع پاشنه آشیل اروپا و نقطه کانونی قدرت در حال افزایش مسکو در قلب سرزمینهای اروپای غربی است.
همزمان با رشد نفوذ سیاسی و تبلیغاتی روسیه در غرب اروپا، دولتهای محافظه کاری در شرق اروپا مثل مجارستان، لهستان و یا حتی جمهوری چک با حمایتهای مسکو در چند سال اخیر به قدرت رسیدهاند که اگر چه عضو ناتو و اتحادیه اروپا هستند، اما اولویت سیاست داخلی و خارجی شان را عملا در جهت منافع کرملین شکل دادهاند. از جمله این دولتها حکومت ویکتور اوربان در مجارستان است که با توجه به برجسته کردن اولویت حاکمیت ملی مجارستان در برابر خواستههای اتحادیه اروپا، برنامه جذب پناهندگان با توجه به سهمیهبندیهای بروکسل برای دولتهای عضو را کاملا رد کرده است. در همین چارچوب اتحادیه اروپا برعلیه مجارستان، لهستان و جمهوری چک به علت عدم پذیرش پناهندگان سکنایافته در یونان و ایتالیا در ابتدای ماه ژوئن امسال اقامه دعوی کرده است. در حوزه فرهنگی هم به طور مثال ویکتور اوربان، دانشگاه وابسته به جورس سورس و شاخههای مالی شبکه آموزشی او یعنی موسسه جامعه باز «Open Society Foundations» را با حمایت کرملین تعطیل کرده است. این مقابله سازمان یافته حکومت مجارستان بر علیه پدر انقلابهای رنگین یکی از اختلافات دیگر بروکسل با دولت اوربان است.
اما سوال اساسی با توجه به نکات مطرح شده این است که روسیه جدید در اروپا به دنبال چیست؟ روسیه برمبنای دکترین جهان چند قطبی، اروپای شرقی را بخشی از حوزه منافع حکومت مسکو میداند و در قالب همین اصل، اوکراین، امروز سنگر دفاع از ارزشهای اُرتدکس و منطقه ی اوراسیا است و از همین رو به هیچ قیمتی پوتین اجازه نخواهد داد که کییف به حوزه اروپای غربی و ناتو الصاق شود. و البته نباید از نظر دور داشت که اوکراین و شرق این کشور نقطه اول بازپسگیری مرزهای حوزه اوراسیا از منظر تیم فکری کرملین است. در مورد اروپای غربی که در شبکههای اجتماعی روسی طرفدار مسکو به گی(ا)روپا «Gayropa» یعنی اروپای گِیها (همجنس بازها) معروف است، از منظر تحلیلگران روس، آینده آن جز هرج و مرج و جنگ شهروندی نیست.
مهاجرتهای میلیونی از غرب آسیا و مهاجرتهای رو به رشد از شمال افریقا به اروپا از منظر کنستانتین مالفیو «Malofejew» مقدمهای بر پایان هویت و تمدن اروپای غربی است. در این باب لازم به اشاره است که روسیه اساسا اگرچه با جریانهای راست اروپا همکاری تنگاتنگی برای تضعیف حوزه ی یورو دارد، اما این همکاری برای حمایت از حکومتهای به اصلاح ملی آینده اروپا توسط مسکو نیست. هدف کرملین بر ایجاد هرج و مرج در اروپایی غربی و تضعیف حوزه منافع جهان لیبرال برای بازپسگیری حوزه ی شرق اروپا است. بنابراین اگر مسکو به طور مثال در اسلام ستیزی احزاب راست جدید اروپا همکاریهای پشت پرده تبلیغاتی میکند، این به معنای ضدیت مسکو با اسلام و کشور های اسلامی نیست. بلکه سیاست هوشمندانه مسکو برای بازی دادن راست های افراطی و خشمگین اروپا بر علیه حاکمان دول غربی برای دامن زدن شکاف داخلی در اروپا است. این نکته از این جهت برای ما ایرانیان مهم است که مسکو به صورت موازی و همزمان در ترمیم روابطش با دول اسلامی خصوصا جبهه مقاومت یعنی هلال شیعی تلاش میکند.
از منظر اولیگارش ثروتمند و با نفوذ روس کنستانین مالفیو آمریکا مظهر مادیگرایی و روسیه و ایران مظهر روح در جهان امروز هستند. همین نکته اهمیت جریان مقاومت منطقه برای روسها را آشکار میکند. نهایتا روسیه امروز با یک استراتژی و مبنای مشخص یعنی تفکر اوراسیای جدید «Neo-Eurasismus» و نگاه تاکتیکی (هدف وسیله را توجیه می کند) اهدافش را با قدرت در قلب اروپا پیش میبرد. با توجه به نکات بالا، جای تعجب نیست که آقای اشتاینمایر رییس جمهوری آلمان در مصاحبه اخیرش درهفته دوم ژوئن امسال با روزنامه فرانکفورتر آلگماینه آلمان ضمن هشدار به مسکو درباره دخالت احتمالی در انتخابات پارلمانی پیش روی در آلمان، اعتراف میکند که روسیه امروز اساسا هویتاش را جدا از غرب تعریف میکند و از همین رو یک خطر امنیتی بزرگ برای اروپا است.
منبع: تسنیم