800
۰

آخرین سفارش شهید "رفیعی" به "قالیباف" چه بود؟

سردار قالیباف گفت: به ابوالفضل گفتم شانس آوردی که ترکش‌ها عمیق نیست؛ وگرنه آبکش شده بودی. برگشت و گفت من اینطور شهید نمی‌شوم، من ابوالفضل هستم و قراری با خدا دارم، من باید به فرات و علقمه برسم.
ntrdnd
ntrdnd
به گزارش شستون، با گمنامی تو را شناختیم. شش سال است گمنام ایستاده‌ای و همدم گریه‌ها و خوشحالی هایمان شدی و چه رازها که به تو نگفته‌ایم چه شکایت ها و اشک ها که به مزارت امانت نسپرده‌ایم؛ چه شب ها و روزهایی که به نام مسجد حضرت زهرا(س) خیره نشده ایم و بر سر مزار علمدار خیبر، با رمز یا زهرا (س) نگریسته‌ایم.
امروز اما آمده‌ای با نام، با رخت سرداری و فرماندهی اما یقین دارم رسمت همان گمنامی است و آمدنت هم بی دلیل نیست؛ آمده ای برای ما. رسمی در درون قلب توست؛ گمانم زمان آن شده که آن رسم را برایمان فریاد بزنی و شاید دل تو هم به تنگ آمده از گمنامی ارزش ها و شاید فهمیده ای ادامه دادن راهتان سخت شده و اگر به دادمان نرسی از دست رفته‌ایم.
شاید تو هم دیده‌ای اشک هایی را که بر مزارت ریخته ایم درست مثل اشک ریختن سربازی که بیراهه رفته باشد و گم شده باشد در ظلمات نبودن فرمانده؛ اصلا شاید خدا خواسته بگوید که سردار در کنارتان ایستاده است.
 

 شهید ابوالفضل رفیعی سیج در سال 1334 در یکی از روستاهای اطراف مشهد در بخش کلات متولد شد؛ در شش سالگی به مکتب رفت و قرآن را فرا گرفت و در هفت سالگی به مدرسه رفت؛ بعد از پایان دوران ابتدایی توسط عمویش به مدرسه خیرات خان که از مدارس علو دینی مشهد بود راه یافت و به فراگیری علوم دینی پرداخت؛ همزمان با تحصیل در حوزه، شبانه به ادامه تحصیل پرداخت و تا سیکل ادامه داد. شهید رفیعی پس از هفت سال تحصیل در حوزه علمیه ازدواج کرد و ثمره این ازدواج چهار فرزند با نام های علی اصغر، جعفر، صادق و تکتم است.
 

وی در کنار علوم دینی با مسائل سیاسی روز آشنا شد و به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت؛ با شروع قیام شکوهمند اسلامی به صحنه مبارزه روی آورد و در تظاهرات و راهپیمایی و اعتصابات حاضر شد و در ارشاد مردم می کوشید.
پس از انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در آن جا شروع به فعالیت نمود و با شروع جنگ تحمیلی به سمت جبهه های حق علیه باطل شتافت و در این‌ مدت‌ مسؤولیت‌های‌ مختلفی‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ که‌ آخرین آن‌جانشین ‌فرماندهی‌ لشگر ۵ نصر بود.
شهید رفیعی عاشق و دلباخته حضرت اباالفضل (ع) بود و همواره روضه شهادت ایشان را می خواند؛ در نهایت درعملیات‌ خیبر فداکاری های فراوانی نمود و رزمندگان به همین دلیل او را علمدار خیبر نامیدند و در مورخه‌ ۱۲/۱۲/۶۲ درمنطقه‌ هورالهویزه‌ به‌ دیدار معبود شتافت‌.

نذر حضرت اباالفضل بود
خواهر شهید که از همه بی تاب تر است و تازه برادرش را پیدا کرده است، با بیان اینکه شهید رفیعی نذر حضرت اباالفضل بود روایتی از مادر شهید می گوید: قبل از ابوالفضل خداوند هفت پسر به آن ها داده بود که همگی از دنیا رفته بودند، وقتی ابوالفضل را باردار شده است شبی در خواب دیده است که شخصی از او خواسته که نام فرزندت را ابوالفضل بگذار تا زنده بماند.
 وی ادامه می دهد: ابوالفضل  یک هفته بعد از ماه مبارک رمضان به دنیا می آید و به توصیه مرحوم پدرمان نام او را علی اصغر می گذارند، اندک زمانی که می گذرد ابوالفضل به شدت بیمار می شود؛ در آن لحظه مرحوم مادرمان به یاد خوابی که دیده می افتد و بلافاصله نام او را به ابوالفضل تغییر می دهد و برادرم حالش خوب می شود.
نام فرزندت را ابوالفضل بگذار
سردار محمد نجاتی از فرماندهان دفاع مقدس و همرزمان شهید، با ذکر خاطره ای از شهید رفیعی، گفت: هیچ وقت یادم نمی رود در یک جلسه فرماندهی نشسته بودیم و بحث مانور آخر عملیات بود و آخر جلسه بچه ها می خواستند پراکنده بشوند؛ آقای رفیعی گفت: شما چطور سرباز امام زمان هستید که بلافاصله بعد از طراحی عملیات و بدون ذکر حضرت اباالفضل (ع) می خواهید بروید، همانجا نشست و یک روضه زیبایی برای بچه ها خواند.
وی با بیان خاطره دیگری از معنویات شهید رفیعی، افزود: دو سه روز قبل از شهادت شهید رفیعی از من پرسیدند که داماد شده ای؟ جواب دادم بله داماد شده ام، بعد به من گفتند فرزند هم داری یا نه؟ که من جواب دادم یک فرزندم در راه است، مجدد از من پرسید نامش را انتخاب کرده ای؟ گفتم بله مصطفی. به من گفت نامش را بگذار ابوالفضل تا برای تو بماند؛ بعد از شهادت ایشان وقتی به مشهد برگشتم متوجه شدم که فرزندم سقط شده است و بنا به وصیت شهید نام فرزندم را ابوالفضل گذاشتم.
 

شهید رفیعی در کنار محمدباقر قالیباف فرمانده وقت لشکر 5 نصر
 
شهید علقمه
سردار محمدباقر قالیباف که فرمانده وقت لشگر پنج نصر بوده و ارتباط تنگاتنگی با شهید رفیعی داشته است، می گوید: ابوالفضل یک طلبه رزمنده و عملیاتی بود؛ چندین بار مجروح شده بود و در جبهه‌های کردستان تا جنوب در یکی از مجروحیت‌ها پشت ابوالفضل پر شده بود از ترکش‌های ریز که در سطح پوست متوقف شده بودند.
وی می‌افزاید: گفتم ابوالفضل شانس آوردی که ترکش‌های عمیق نیست وگرنه آبکش شده بودی، برگشت و گفت من اینطور شهید نمی‌شوم، من ابوالفضل هستم و قراری با خدا دارم، من باید به فرات و علقمه برسم. لذا گذشت تا شب عملیات خیبر دم غروب درآبراه شط علی آماده حرکت شده بودیم؛ صدایم کرد و گفت ببین باقر امشب شب رفتن من است من امشب به فرات می‌رسم و موعد قرارم با خدا امشب است.
همرزم شهید ادامه می‌دهد: گفتم شوخی نکن، گفت مطمئنم که ما دیگر همدیگر را در این دنیا نخواهیم دید. همدیگر را محکم در آغوش گرفتیم با لبخند گفت من بچه دارم اما خیلی دوست داشتم پسر دیگری می‌داشتم و نامش را الیاس می‌گذاشتم به من قول بده که اگر بچه اولت پسر بود نامش را الیاس بگذاری قول دادم و رفت. ابوالفضل درست می‌گفت آن شب آخرین دیدار ما در این دنیا بود تا فرات رفت و برنگشت من به قولم عمل کردم و نام پسر اولم را الیاس گذاشتم.
 

شهید ابوالفضل رفیعی پس از شهادت به دست بعثی ها می افتد و جنازه اش را پیدا نمی کنند. تا اینکه سرانجام در 89/12/27 پیکر گمنام او در عراق پیدا شده و در 90/2/19 در دانشگاه فردوسی مشهد با عنوان شهید گمنام دفن شد و 15 اردیبهش امسال بر اساس مقایسه آزمایش دی.ان.ای شناسایی می‌شود.
منبع: دانا
سه شنبه ۲۰ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۵
کد مطلب: 7736
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *