800
۰
یادداشت/ حسین قدیانی

أین جلال؟!

جا دارد بپرسیم واهمه جلال از کدام تاریخ و کدام قضاوت تاریخ و کدام حقه‌بازی مورخان است که او را اینچنین «مرد امروز» ساخته؟! و «قهرمان زمانه خویش» که الا وبالله باید همه چیز را تا زنده است بنویسد؟!
ق
ق
به گزارش شستون، «حسین قدیانی» در روزنامه «وطن امروز» نوشت:
«و همین جوری‌‌‌‌‌‌ها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست‌بازی‌‌‌‌‌‌ها سر سالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانی‌‌‌‌‌‌ها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنباله‌روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌برد و بدلش‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کند به مصرف‌کننده تنهای کمپانی‌‌‌‌‌‌ها و چه‌‌‌‌‌‌‌‌ بی‌اراده هم. و هم اینها شد محرک «غرب‌زدگی» -سال 1341- که پیش از آن در «سه مقاله دیگر» تمرینش را کرده بودم».
جلال آل‌احمد- زندگینامه خودنوشت
***
جز آن عکس نه چندان سالم اسالم، تصویر دیگری از جلال را به یاد ندارم که ریش داشته باشد لیکن روحانی‌زاده قصه ما در هیچ‌کدام از عکس‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که در طول 46 سال زندگی خود برای ما به یادگار گذاشت،‌‌‌‌‌‌‌‌ بی‌ریشه نبود! و اینگونه بود که 55 سال پیش برای همین امروز ما نشست پای کتابی به نام «غرب‌زدگی» با این هزینه گزاف که چند صباحی مجبور به «سکوت اجباری» شود! کتابی که جلال را بیکار و البته ما را متاثر از هشدار قلم ممتاز او اینچنین سر کار گذاشته، شگفتا که با آن همه آزار و اذیت «نقطه عطف» حضرت آل‌احمد بود: «انتشار «غرب‌زدگی» که مخفیانه انجام گرفت نوعی نقطه عطف بود در کار صاحب این قلم و یکی از عوارضش اینکه «کیهان ماه» را به توقیف افکند که اوایل سال 1341 به راهش انداخته بودم و با اینکه تامین مالی کمپانی کیهان را پس پشت داشت 6 ماه بیشتر دوام نیاورد و با اینکه جماعتی 50 نفر از نویسندگان متعهد و مسؤول به آن دل‌بسته بودند و همکارش بودند 2 شماره بیشتر منتشر نشد، چرا که دخالت سانسور و اجبار کندن آن صفحات و دیگر قضایا. کلافگی ناشی از این سکوت اجباری مجدد را در سفرهای چندی که پس از این قضیه پیش آمد درکردم؛ در نیمه آخر سال 41 به اروپا. به ماموریت از طرف وزارت فرهنگ و برای مطالعه در کار نشر کتاب‌‌‌‌‌‌‌های درسی. در فروردین 42 به حج. تابستانش به شوروی. به دعوتی برای شرکت در هفتمین کنگره بین‌المللی مردم‌شناسی و به آمریکا در تابستان 44 به دعوت سمینار بین المللی ادبی و سیاسی دانشگاه «هاروارد» و حاصل هر کدام از این سفرها سفرنامه‌ای...» آری! «سفرنامه‌ای» که جلال جایی قدم‌‌‌‌‌‌‌‌ نمی‌گذاشت الا آنکه قلم تند و تیزش را همراه خود برده باشد. تمام سال 26 اما در ایران بود و در «دوره سکوت»: «که مقداری ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنم، به قصد فنارسه (فرانسه) یاد گرفتن. از «ژید» و «کامو» و «سارتر» و نیز از «داستایوسکی». «سه تار» هم مال این دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم در این دوره است که زن‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گیرم. وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چاردیواری خانه‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن،‌ از آن به خانه شخصی و زنم سیمین دانشور است که‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیبایی‌شناسی و صاحب تالیف‌‌‌‌‌‌ها و ترجمه‌‌‌‌‌‌‌های فراوان و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود (و مگر درنیامده؟!) از 1329 به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده است که سیمین نخستین خواننده و نقادش نباشد». همان «نخستین خواننده و نقاد»ی که در سوگ جلال به «سووشون» نشست. اما براستی که بود جلال؟! نویسنده‌ای صاحب سبک که جملات را چکشی و خیلی زود پایان‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌داد و هیچ هم خیالش نبود که قاعده‌ای را رعایت کند و اقلا «خزعبلات» را در جایی دیگر «قزعبلات» ننویسد؟! دست به قلمی بشدت عجول و پرکار که همه‌‌‌‌‌‌‌اش در 46 سال عمر توانست 29 کتاب انصافا موثر بنویسد؟! به علاوه 15 اثر بسیار مهم دیگر از قبیل ویرایش کامل «غرب‌زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» که بعد از وفاتش منتشر شد؟! زنده یاد اهل فرهنگی که هر سال سالگرد درگذشت معماگونه‌‌‌‌‌‌‌اش محل بعضی یادکردها و پاره‌ای بدگویی‌‌‌‌‌‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شود و خلاص؟! مبارزی نترس و بزن بهادر؟! روشنفکری متعهد خسته از روشنفکری نامتعهد؟! داستان‌نویسی شورشی؟! روزنامه‌نگاری اهل چالش؟ مترجم آثار مهم ادبیات غرب و شرق؟! «مدیر مدرسه»‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌ بی‌اعصاب؟! عاقله‌مردی دنبال «سرگذشت کندوها»؟! «خسی در میقات»؟! عاشق ادا و اطوار «دید و بازدید عید»؟! شاکی از «عزاداری‌‌‌‌‌‌‌های نامشروع»؟! در سودای «بازگشت از شوروی»؟! عاشق همه رقم «سوءتفاهم»؟! مولف «از رنجی که‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌بریم»؟! فقط و فقط «سنگی بر گوری»؟! اصلا نکند عاشق حل مساله «زن زیادی»؟! تماشاگر حرفه‌ای «تات‌نشین‌‌‌‌‌‌‌های بلوک زهرا»؟! یا مسافر «خلیج خارک در یتیم خلیج»؟! «بیگانه»ای در پی شستن «دست‌‌‌‌‌‌‌های آلوده»؟! یا «قمارباز»ی که آخر و عاقبت کارش به «نفرین زمین» رسید؟! مردی عاصی که هر دهه از عمرش به تجربه‌ای جدید گذشت و سراسیمه از همه این تجارب برید تا در نهایت در سیرت و صورت، شبیه پدر شود؟! و بشود نماد بازگشت به سنت؟! براستی که بود جلال؟! از کجا آمد؟! به کجا رفت؟! چه کرد؟! چه نوشت؟! در نبود هیچ فرزندی چه از خود به یادگار گذاشت؟! فی‌الحال کجاست؟! أین جلال؟! آیا سنگی بر گوری قدیمی در سینه قبرستان مسقف مسجد فیروزآبادی شهرری؟!
آیا چهره‌ای حالا بگو ماندگار در تاریخ دیروز ما؟! که سال 1402‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شود صدمین سال تولدش؟! و یعنی 6 سال دیگر بدل‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شود به اسطوره‌ای باب دل مورخان؟! که این بود و آن نبود؟! یا آیا همچنان همان «جلال آل‌قلم» ‌که از فرط حی و حاضر بودن،‌ حتی وسط این متن هم خوب بلد است گریبان قلم‌زنان تاریخ را بگیرد؟! «بله! من فکرش را‌‌‌‌‌‌‌‌ که می‌کنم‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌بینم به انتظار گذر چنین صدسالی نشستن یعنی حق قضاوت را از تو که یکی از چشندگان این دستپخت روزگاری، گرفتن و همین حق را به نازپرورده صد سال زیر لحاف گرم تاریخ خوابیده دادن! این سلب حق، همان در خور مورخان. آخر اگر من نگویم که از این‌‌‌‌‌‌‌ آش داغ دهانم سوخت که بداند که بر سر این سفره بلا چه‌‌‌‌‌‌ها رفته است؟ که صدسال بعد‌‌‌‌‌‌‌ آش سرد خواهد شد و سار از درخت... و الخ! و جنگ که تمام شد هر کودکی حتی به بازی کشته‌‌‌‌‌‌ها را خواهد شمرد! و اینکه دیگر مورخ بودن‌‌‌‌‌‌‌‌ نمی‌خواهد! و اگرچه جنگی نیست اما عاقبت همین جنگ زرگری را، همین زد و خورد کودکانه را، اگر هم دو ساعت دیدی مردی! و بردی! که‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دانی در دیر قضاوت‌کردن‌‌‌‌‌‌ها چه فرصت‌هاست برای چه گریزی و چه معاذیری! آن هم در ولایتی که هنوز از این ستون به آن ستونش فرج است و قانون مرور زمان بر همه چیزش مسلط است. بله! من فقط برای اینکه هیچ چیز را به آینده حواله نکنم، این دفتر را منتشر‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنم! و دیگر دفترها را، که تاریخ را سخت شناخته‌‌‌ایم و دیده‌‌‌ایم که این هیولا چه پیزوری است! و چه ناکسانی دست و پایش را به پوشال قزعبلات خویش‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌انبارند تا از آن مترسکی بسازند برای حمقا! من این انبان امید به تاریخ را دریده‌ام- که هر کسی همچون گدایی آن را به دوش افکنده- و از پوسته‌‌‌‌‌‌‌اش جلدها ساخته‌‌‌‌ام برای این دفترها. فردا هر که هر چه‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌خواهد گفت بگوید! خود من و هم امروز باید بداند که چه گفت و چه نوشت. پدران ما هر یک زندگی خود را کرده‌اند و مرده‌ای در گور، یک زن حامله نیست تا من و تو از بند نافش تغذیه کنیم. به زبان دیگر بگویم. به انتظار صد سال بعد یعنی به انتظار تاریخ، یعنی امید به تاریخ، یعنی دست تمنایت به مویش دراز که رحمی کند یا حقی را ادا کند! و این درخور همان که امروزش را به خاطر فردا لنگ کرده یا در عزای دیروزش نشسته، که من هرگز عالم وجود را به خاطر این دو عدم (فردا و دیروز) معطل نگذاشته‌ام».
جا دارد بپرسیم واهمه جلال از کدام تاریخ و کدام قضاوت تاریخ و کدام حقه‌بازی مورخان است که او را اینچنین «مرد امروز» ساخته؟! و «قهرمان زمانه خویش» که الا وبالله باید همه چیز را تا زنده است بنویسد؟! گمانم راز این حجم از آثار جلال در همین نکته نهفته باشد که او نیک‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دانست حرف امروز را اگر در همان روز نزنی، فردا چه بلایی سرت خواهد آورد و چه بلایی سرت خواهند آورد! از قضا، اگر بنا داری در فردا بمانی و در کوچه پس کوچه‌‌‌‌‌‌‌های تاریخ مورخان گم و گور نشوی و فقط «سنگی بر گوری» نباشی، باید تکلیفت را با امروز خودت رک و راست مشخص کنی، بلکه اثر 55 سال پیش تو، گویی همین امروز و در نقد همین اوضاع امروز تحریر شده باشد؛ «غرب‌زدگی»! گذاشتن آینه‌ای صاف و زلال، جلوی جماعت منورالفکر و تا ابد! و آنقدر محکم که هیچ سنگی یارای شکستنش را نداشته باشد! جلال اگر چه ناظر بر وقت‌شناسی همیشگی «نقطه عطف» قلم خود را به روز و در امروز خود نوشت لیکن این اثر، کتاب امروز ما هم هست، ولو آنکه روشنفکران که با آن همه بلبل‌زبانی و قیل و قال، موعد اظهارنظر، لال‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند، سواد پشت «غرب‌زدگی» را نازل یا اساسا مراجعه به جلال را نوعی بازگشت به عقب بخوانند! اشکالی ندارد؛ مهم اینجاست که توی منورالفکر وقتی در فردای فلان توافق، با خوش‌خیالی محض نسبت به تحقق وعده سرخرمن غرب تیتر می‌زنی «پایان تحریم‌ها» هیچ نقدی اندازه همان «غرب‌زدگی» اعصابت را خرد نمی‌کند! پس «غرب‌زدگی» تنها کتابی علیه منورالفکر مفلوک عصر ماضی نبود که فکر می‌کرد اگر از نوک پا تا فرق سر، فرنگی شویم و احیانا بتوانیم کراوات را درست ببندیم، غرب دیگر کاری با ما ندارد و مثل یک رفیق شفیق اسباب پیشرفت ما را فراهم می‌کند، بلکه بتوانیم جز آفتابه، چیزهای دیگری هم بسازیم، البته به شرط اجازه ارباب غربی! نخیر! «غرب‌زدگی» ردیه‌ای بر این توهم نابجا هم هست که تو حتی اگر درون قلب رآکتور خودکفایی کوهی از سیمان هم بریزی و کیلومترها آنسوتر از «غرب‌زدگی» رسما و علنا به وادی «غرب‌پرستی» بیفتی و علی‌الدوام روی خباثت دشمن غربی ماله توجیه بکشی، غرب باز هم دست از دشمنی ذاتی با تو برنمی‌دارد! عجیب کتاب امروز است کتاب 55 سال پیش حضرت جلال! عجبا! سران خود آمریکا، بارها به نقش اول خود در کودتای 28 مرداد 32 علیه ملت ایران اشاره کرده‌اند؛ آنوقت اینجا نویسنده غرب‌زده روزنامه زنجیره‌ای، سخن از «کودتای ایرانی» می‌گوید! پس خیلی هم نباید عجیب باشد که این همه سال پس از درگذشت جلال یا حتی شریعتی، هنوز هم منورالفکران مشغول نوازش این دو هستند؛ جلال را روشنفکر «خائن» می‌خوانند و شریعتی را روشنفکر «مسلح» و نه «مصلح»! با این همه، باورم هست روشنفکران، از جلال بیشتر بغض دارند تا شریعتی، اما چرا علی‌الظاهر به شریعتی بیشتر و راحت‌تر ناسزا می‌گویند و حتی در آسمان‌ریسمان مضحک، آبشخور افکار سلفی‌گری را به آثار دکتر نسبت می‌دهند؟! به این پرسش مهم نمی‌توان پاسخ گفت الا آنکه جلال و شریعتی را با هم قیاس کنیم. جلال 8 سال زودتر از شریعتی درگذشت و لذا متقدم او بود؟! اینکه بود لیکن تفاوت جلال نسبت به شریعتی، عمده آنجا بود که اشتباهات قلمی کمتری نسبت به دکتر داشت! و به عبارت بهتر، در آثار خود، رویه محکم‌تر و ثابت‌تری داشت! جلال برعکس شریعتی، بیش از آنکه از تاریخ و بعضا هم مع‌الاسف نادرست سخن بگوید، سخن از «امروز» می‌گفت! و از «امروز» می‌نوشت! جلال عوض آنکه دنبال «ابوذر» در وادی «ربذه» بگردد، عوض آنکه بی‌خود و بی‌جهت به جنگ فلاسفه برود، عوض آنکه بی‌هیچ دلیل متقنی،‌ اسلام «سلمان» را بر سر «اسلام بوعلی» بکوبد، عوض آنکه به خواجه نصیرها و علامه مجلسی‌ها ولو در حد یک کلمه بی‌حرمتی کند، عوض آنکه 500 صفحه در وصف کویر، شعر بنویسد و عوض آنکه مدام حاشیه برود، یک کلام می‌رفت سر اصل مطلب و حرف خودش را صاف می‌زد، آن هم به اختصار! که هیچ‌کدام از آثار البته زیاد جلال، حجم زیادی ندارد! و روده درازی ندارد! این درست که جلال، کتاب‌های زیادی نوشت اما هرگز و در هیچ کتابی، زیادی ننوشت! حتی «غرب‌زدگی» هم با وجود آنکه از 55 سال پیش تا الان و تا فردا «کتاب امروز» است، کتاب حجیمی نیست! من این را از مرحوم شمس آل‌احمد  شنیدم که اگر جلال، هیچ اثری جز «غرب‌زدگی» نمی‌داشت و اگر «غرب‌زدگی» تنها و تنها خلاصه در جمله «شیخ شهید» می‌بود، باز هم همین اندازه روشنفکران از جلال، بغض و کینه داشتند! اما چه نوشته بود مگر حضرت جلال؟! «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای «غرب‌زدگی» پس از 200 سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد!» بنابراین جلال برخلاف شریعتی، بیشتر دنبال ابوذر زمان خود می‌گشت! و ربذه دار! و برای همین بود که زودتر از همه روشنفکران البته متعهد، به امام خمینی نامه نوشت! و‌ سال‌ها پیش از انقلاب، متوجه جنم حضرت روح‌الله در بت‌شکنی شد!
 این متن البته درصدد نفی شریعتی نیست، چه اینکه مکرر در مدح خوبی‌های دکتر نوشته‌ام و از قضا بر خلاف جوجه‌روشنفکران غرب‌زده و با علم به همه نقایص آثار شریعتی، هرگز فکر نمی‌کنم که از دل آثار دکتر، تروریست بیرون بیاید! منتهای مراتب کتمان نمی‌کنم که نسبتم با جلال، مستقیم‌تر از  شریعتی است، چرا که جلال، مستقیم‌تر از شریعتی است! مستقیم‌تر، مفیدتر، خلاصه‌تر! و البته با مخاطب، راحت‌تر! آنجا که «سنگی برگوری» را می‌نویسد! و از روزگار، گلایه می‌کند بابت بی‌فرزندی! و در گله به گله به قول خودش «پرت و پلاهای دیگر»! لیکن عاقبت تن به رضا می‌دهد! و می‌پذیرد که «فرزند» لزوما چند اسم در فلان صفحه شناسنامه نیست! و چه بسا که بهتر است چند اسم روی جلد چند کتاب باشد! به این روایت و در روزگاری که فرزندان بعضا با ناخلفی‌های خود، تن پدران را در گور می‌لرزانند، زنده‌باد آقازاده خلفی چون «غرب‌زدگی» که هنوز هم خلف وعده‌های ذاتی روشنفکران را به رخ ایشان می‌کشد! پس جماعت منورالفکر خود را به نفهمی نزنند! جلال، هم آمریکا رفته بود، هم آثاری از مغرب‌زمین را ترجمه کرده بود، هم عقیق دست نمی‌کرد، هم بنا به نقل خودش خیلی اهل مستحبات نبود، هم بنا باز به نقل خودش چند تا نقطه‌چین، هم همسرش سیمین دانشور معرف حضور بود، هم از قضا مندرجات اشتباه و مقالات غلط داشت و این همه را غالبا شما هم دارید لیکن آنچه جلال و شریعتی داشتند و شما به غایت بی‌بهره از آنید «حریت» است!  و دقیقا چون حریت ندارید، سخت است برای‌تان تماشای قلم یکی که مثل خود شما «روشنفکر» خوانده می‌شود، آنجا که 2 خط از مظلومیت شهید مشروطه حرف می‌زند! و نه بیشتر! بیشتر هم لزومی نداشت! «غرب‌زدگی» نه یک «واو» کم دارد و نه یک «واو» زیاد! و هیچ هم مهم نیست این اصطلاح را اول بار جلال به کار برده باشد یا کس دیگری! مهم این است که روزنامه‌نگار غرب‌زده وقتی از سر اعتماد به غرب، تیتر می‌زند«پایان تحریم‌ها»، اول از همه، اوباما و جان کری و وندی شرمن و ترامپ و وزیر خارجه‌اش، علامت بدی حواله‌تان می‌کنند! پس جلال اگرچه «ژید» و «کامو» و «سارتر» را ترجمه کرد اما هرگز از برج ایفل برای مردم کشورش بت نساخت! و اگرچه آمریکا رفت اما هرگز غرب را قبله خود قرار نداد! و اگرچه نسبت به پیشرفت کشور هیچ موضع مخالفی نداشت اما هرگز با دیدن هیچ طیاره‌ای قالب تهی نکرد! و اگرچه نه اهل محاسن بود و نه اهل فیروزه اما آنجا که دید استیلای غرب‌زدگی منتهی به چه عوارضی می‌شود، هرگز شیخ شهید را به مشتی نوکر اجانب نفروخت! و اگرچه عمدتا با امثال خود شما می‌پرید اما هرگز به عاقبت منورالفکران دچار نشد! فرق بزرگ‌تر جلال با امثال شما در این است که او سال‌ها پیش از انقلاب، خمینی را برای پایین کشیدن شاهک با کودتا سر کار آمده، می‌خواست اما شما 30 سال بعد از انقلاب، تازه در فتنه 88 به صرافت بردن نام خمینی افتادید بلکه بر همان انقلابی مهر ابطال بزنید که خمینی خود بنیانش را گذاشته بود! و یاللعجب که شروع دعوا، فقط و فقط با بهانه تقلب در انتخابات بود! و به دستور غرب!‌ پس مادام که در این کشور، غرب‌زدگی از شکلی به شکل دیگر، تجدید شود، «غرب‌زدگی» هم تجدید چاپ خواهد شد! نه! جلال را مصرف زیاد سیگار اشنو نکشت! او اصلا نمرده است! و مادام که غرب‌زدگی در این کشور نفس می‌کشد، «غرب‌زدگی» هم به حیات جاویدان خود ادامه خواهد داد! از مشروطه بیش از 100 سال گذشته! بروید «تقاطع جلال و شیخ‌فضل‌الله» تا بهتر ببینید «تهران» دیگر آن شهر سوخته عصر پهلوی و قاجار نیست که توهم زده بودید مردمانش حتی لولهنگ هم نمی‌توانند بسازند!
يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۰
کد مطلب: 8667
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *